ميزند غمزه‌ي مرد افکن او تير مرا

شاعر : عبيد زاکاني

دوستان چيست در اين واقعه تدبير مراميزند غمزه‌ي مرد افکن او تير مرا
پند پيرانه مده گو پدر پير مرامن ديوانه نه آنم که نصيحت شنوم
کي به فرياد رسد ناله‌ي شبگير مرامنم و ناله‌ي شبگير بدين سان که منم
چون فرو رفت غم عشق تو با شير مراصنما عشق تو با جان بدر آيد ناچار
نتوان داشت در اين شهر به زنجير مراگر نه زنجير سر زلف تو باشد يکدم
جز پريشاني از آن خواب چه تعبير مراحلقه‌ي زلف تو در خواب نمودند به من